خاطره ها
دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:خوش شانسی,بد شانسی,درس,زندگی, :: 16:51 :: نويسنده : من وشما

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد . همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند : عجب بد شانسی ای آوردی .

پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟"
چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند......

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 74
بازدید ماه : 72
بازدید کل : 59862
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب